0=3+3

ساخت وبلاگ
Chapter 58: Nickname هر کسی یه اسم مستعار داره!بعضیا خودشون این اسم رو انتخاب میکنن و بعضیا بقیه براشون این اسم رو انتخاب میکنن.اسم مستعار میتونه اسم اکانت صفحه ی مجازی باشه یا اسم هنرمندی مثل اسم نویسندگی،اسم استیج یا حتی اسم استاکری مثل همستر!لوهانم برای مدت طولانی ای از اسم "هانلو" به عنوان اسم نویسندگی و طرفداریش استفاده کرده بود و خب...الان به شدت بابت این کارش عصبانی بود!!چرا؟دلیلش واضح نیست؟چون سهون تموم این مدت خبر داشته هانلو کیه و تو تمام برنامه ها و سایت ها پیداش کرده بود و این فقط همینجا تموم نشده بود!_ولی چه فیک های سکای خفنی نوشتی لولو!از کاک بلاک و امگا سیتی گرفته تا سه گانه ی پادشاه!اون یکی چی بود؟قاضی قاتل؟سهون یکی یکی اسم فیک های لوهان رو خوند و لوهان،با شرمندگی بیشتری سرش رو پایین انداخت.یعنی سهون تموم اون فیک ها رو خونده بود؟"اون +18ها رو که نخونده مگه نه؟"لوهان با خجالت فکر کرد و لبش رو گزید.جوابی نداشت که به سوال های سرشار از شیطنت سهون بده و در حقیقت،یه جورایی کنجکاو هم شده بود.دست آخر وقتی دید دیگه نمیتونه خودش رو کنترل کنه،با کلافگی اخمی کرد و گفت:«حالا جدی جدی....با کای بودی؟اگه آره سکای بودید یا کایهون؟»سهون با شنیدن سوال لوهان یه لبخند محو دیگه زد و بیشتر لوهان رو تو آغوشش کشید.لبش رو سمت گوشش برد و بعد از بوسه ای به گوش های سرخ شدش،با تکخندی به خاطر نحوه ی پرسیدن "تاپ بودی یا باتم؟" لوهان،آروم گفت:«آره با هم بودیم.هم سکای بودیم هم کایهون ولی چون خیلی با اینجور رابطه کنار نیومدیم ترجیح دادیم همون دوست بمونیم»_خیلی عجیبین...+میدونم.لوهان که از جواب سهون گیج شده بود،با سردرگمی گفت و سهون اینبار با یه جواب کوتاه لبش رو بوسید.لوهان که از پیچیدگی ارتبا 0=3+3...
ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 32 تاريخ : شنبه 13 آبان 1402 ساعت: 12:09

قسمت هفتاد و یکم با حس زیاد شدن نور، چشم‌هام رو باز کردم و بلافاصله به خاطر افتادن نور خورشید توی چشم‌هام، بستمشون. سرم رو چرخوندم تا از نور دوری کنم که عطر شیرین و آشنایی زیر بینیم پیچید. با سرعتی که خودم هم انتظارش رو نداشتم، چشم‌هام رو باز کردم به موهای مشکی رنگ لوهان خیره شدم. دست آزادم رو دور کمرش پیچیدم و دوباره مثل دیشب، بغلش کردم. نفس عمیقی کشیدم و بوسه‌ای روی موهاش گذاشتم. بی‌اختیار با هربار پیچیدن عطر موهاش زیر بینیم، لبخند میزدم. تا روز قبل، مدام به این فکر میکردم که ممکنه خسته شده باشه و نیاد دنبالم و یا دیگه اصلا دوستم نداشته باشه و بی‌اختیار خودخوری میکردم... و حالا اون پسر، کسی که با تموم تلخی‌هاش، برای من شیرین‌ترین پسر دنیا بود، بین بازوهام و چسبیده به بدنم، خوابیده بود. هنوز هم باورم نمیشد دیشب و بعد از یک سال، انقدر راحت دوباره رابطه‌مون رو شروع کرده بودیم و این‌بار فقط من نبودم که مشتاق این رابطه بودم. یخمک آلبالویی ترش و شیرینم هم مثل من مشتاق و منتظر بود و حتی این‌بار، خودش برای بوسیدن لب‌هایی که همیشه منتظر فقط یه لمس کوچیک از سمت لب‌هاش بودن، پیش قدم شده بود. نمیخواستم حتی یه نگاه به روزنامه‌های امروز کره و چین و حتی ایتالیا بندازم... همین‌جوریش هم مطمئن بودم اتفاق‌های دیشب حسابی سر و صدا کرده، چه اون بوسه، چه داستانی که بالاخره بعد از 77 سال ازش پرده برداری شده بود. چشم‌هام رو بستم تا بی‌توجه به ساعت، کنار لوهان استراحت کنم که صدای زنگ در بلند شد و بلافاصله بعدش در ورودی کوبیده شد. لوهان بین دست‌هام پرید و با نگرانی بهم خیره شد. لبخندی زدم و گفتم: -چیزی نیست. یا یوجونگه یا متیو! لوهان نفس عمیقی کشید و دستی به موهاش کشید. بی‌توجه به صدای زنگ و در، بوسه 0=3+3...
ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 25 تاريخ : شنبه 13 آبان 1402 ساعت: 12:09

قسمت هفتاد و سوم -رسیدی؟ گوشی موبایل رو با شونه ام نگه داشتم و چمدونم رو به داخل هل دادم. -آره. همین الان. -خوبه. لطفا سریع نرو شرکت و یکم استراحت کن. دیشب هم اصلا نتونستی درست و حسابی استراحت کنی. با یادآوری دیشب ناخودآگاه لبخند زدم. -من خوبم سهون. نگران نباش. صدای سهون بلافاصله توی گوشم پیچید: -چطور میتونم نگران نباشم؟ تو صبح حتی وقت نکردی صبحونه بخوری. شنیدن غر زدنش برام بیش از اندازه شیرین بود. حرف زدن با سهون پشت تلفن، تمام یکسال گذشته برام مثل یه رویا شده بود ولی حالا داشتم توی واقعیت صداش رو میشنیدم و این باعث میشد غر زدن‌هاش اذیتم نکنه و حتی باعث بشه لبخندهای بزرگ بزنم. هوانگ با دیدن چمدون توی دستم، سریع به سمتم اومد و اون رو ازم گرفت و گفت: -خوش اومدید. خیلی ساده سر تکون دادم و موبایل رو با دستم گرفتم. -تو کی برمیگردی؟ سهون مکث کرد و بعد از چند لحظه جواب داد: -احتمالا 12 ام. وسط هال متوقف شدم و با تعجب گفتم: -ولی این یعنی9 روز مونده. -چیه؟ دلت برام تنگ میشه؟ با شیطنت پرسید و من همون‌طور که به سمت اتاق میرفتم، ناخودآگاه جواب دادم: -نه. نگران کایم! من همین الان هم دلتنگش بودم، پس چرا این‌طوری جواب دادم؟ کلافه چنگی توی موهام انداختم و دهن باز کردم تا بگم همین الان هم دلم برای خیره شدن توی چشم‌های پر از عشقش تنگ شده، که سهون گفت: -میدونم. سعی میکنم زود برگردم. اما میدونی نمیتونم نمایشگاه رو همین‌طوری این‌جا رها کنم. تا الان هم سوهی نونا، یوجونگ و کیوبین رو خیلی اذیت کردم. متیو هم همین‌طور. وارد اتاقم شدم و روی تخت نشستم. به دیوار روبروی تخت، جایی که قبلا یه عکس تکی از سهون قرار داشت و حالا یه عکس دونفره از خودمون، خیره شدم و گفتم: -منتظرت میمونم. -کی میری ببینیش؟ نیم نگا 0=3+3...
ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 27 تاريخ : شنبه 13 آبان 1402 ساعت: 12:09

Chapter 54: Pink Good Luckکیم سوهی به عنوان دریمری که مدت طولانی ای طرفدار دریم استیج بوده،باور داشت که امکان نداره منابع اطلاعاتیش در مورد دریم استیج کمبودی داشته باشه.شاید یه جور غرور برای اولین نسل طرفداری دریم استیج بود؟هر چی که بود باعث میشد تا مطمئن باشه اگه حتی شایعه ی کنسرت،فن میتینگ،فن ساین و خلاصه هر رویداد ملاقات با طرفدار گروه دریم استیج پخش میشد،خبردار بشه.پس..."چجوری اینا زودتر از من فهمیدن؟؟"سوهی همونطور که پشت کامپیوتر کافی نت نزدیک خونه اشون نشسته بود،با گیجی فکر کرد و به ماینتور رو به روش خیره شد.الان یه ماه از زمانی که پسرا بهش گفته بودن بیشتر پول جمع کنه و برای خرید بلیط آماده بشه،گذشته بود.زمانی که حتی یه شایعه از کنسرت دریم استیج پخش نشده بود،درست یه ماه پیش!پسرا بهش التماس کرده بودن بیشتر پول جمع کنه و سوهی مجبور شده بود یه دور از تموم همکارها و هم دانشگاهی هاش که بهشون پول قرض داده بود،پول جمع کنه.و درست یه هفته بعد از التماس های پسرا،کمپانی دریم استیج یدفعه اعلام کرد که به زودی یه کنسرت برگزار میشه و همه رو تو شوک فرو برد.قبلا هم پیش اومده بود که دریم استیج همچین کارهای ناگهانی ای بکنه ولی نه برای کنسرت!چون میزان برنامه ریزی ای که برای یه کنسرت لازم بود،خیلی بیشتر از بقیه ی رویدادهای ملاقات با طرفدار بود.یه سری از طرفدارها نزدیک بود با میزان نظرات منفی سرور کمپانی رو از دسترس خارج کنن چون میترسیدن کمپانی داره به اعضای دریم استیج زور میگه و ازشون بیش از حد کار میکشه.البته جونگهیون به عنوان لیدر گروه،سریع یه پست تو صفحه ی گروه گذاشت و به دریمرها اطمینان داد که نیازی نیست نگران باشن.ظاهرا برنامه ریزی از خیلی وقت پیش شروع شده بوده و فقط اعلام کردنش طول کش 0=3+3...
ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 26 تاريخ : سه شنبه 2 آبان 1402 ساعت: 14:46

Chapter 55: Stalkerتو صنعت سرگرمی،همیشه سلبریتی و طرفدارهاش وجود دارن.سلبریتی هایی که از طریق روش های متفاوتی تو صنعت سرگرمی فعالیت میکنن و طرفدارهایی که با تمام وجود،ازشون حمایت میکنن.طرفدارها اسم های مختلفی دارن و اسم طرفداری فندوم گروه دریم استیج،دریمر بود!“Dreamer”به معنای "رویابین" که اسم طرفداری این گروه بود،اسمی بود که همه ی اعضا سرش توافق کرده بودن و ایده ی سوهو بود.ولی فقط طرفدارهای معمولی نبودن که اسم مخصوص داشتن!پاپاراتزی ها و ساسنگ فن ها و استاکرها!!اسم های مختلف برای افراد مختلف که تو همه ی فندوم های طرفداری استفاده میشد و حالا لوهان،تبدیل شده بود به یه استاکر!!یه تعقیب کننده که دنبال سهون راه افتاده بود تا ببینه واقعا چیکار میکنه که بهش زنگ نزده و اگه امکانش بود،جلو بره و باهاش حرف بزنه.اصلا نمی دونست باید چه حرفی بزنه ولی فقط دلش میخواست سهون رو ببینه.حتی شده از یه فاصله ی دور!البته حتی لوهانم پیش بینی نمیکرد که وقتی دنبال سهون استاکر بازی درمیاره،با یه "استاکر" دیگه آشنا بشه و همراهش دنبال سهون راه بیوفته!_پس تو جدی به خاطر سفارش یه دختره دنبال سهون راه افتادی و در عوضش پول میگیری؟لوهان انگار که هنوز حرف های مرد کنارش رو باور نکرده،مردد گفت و مرد،پوف کلافه ای کشید و گفت:«بله بله بله!چندبار میپرسی پسر؟مگه اولین بارته میشنوی استاکرهای پولی هم هستن؟»و بهش نگاه کرد.لوهان نگاهش رو از سطح براق وسط کله ی مرد گرفت و به ساختمونی که سهون واردش شده بود،خیره شد.از اونجایی که موهای وسط سر مرد ریخته بود،فقط میشد کثیفی بقیه ی موهاش رو دید ولی بویی که از بدنش میومد،برای دور کردن موجودات زنده کافی بود._آره اولین بارمه....و اولین بارمه که میفهمم استاکرها انقدر کثیفن....چند روزه 0=3+3...
ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 29 تاريخ : سه شنبه 2 آبان 1402 ساعت: 14:46

۵. حمومبعد از شام ییشینگ پایین مبل نشسته و به یاد گذشته‌های دور سر روی زانوی مادربزرگ گذاشته بود و به صدای آرومش حین خوندن لالایی گوش میکرد.یواش یواش اشکهای روونش سمت دامن گل گلی زن خشک شده و داشت وارد خلسه خواب میشد.با حس قلقلکی کف‌ پای برهنش از خواب پرید؛ تاریکی مطلق خونه رو تنها چراغ هالوژن داخل آشپزخونه از بین میبرد.مادربزرگ همچنان به حالت نیم‌خیز روی کاناپه به خواب رفته بود و خودش پایین مبل نشسته بود و سرش روی پای او جا گرفته بود. خوابیدن در اون حالت بدنش رو کوفته و دردناک کرده بود. تلفن همراهش رو خارج کرد؛ ساعت از نیمه شب گذشته بود.قصد بلند شدن داشت که بار دیگه با حرکت نوازش‌وار کف‌پاش توجهش جلب شد. سر گردوند و با دیدن منبع حرکت، فریاد خفه‌ای کشید و خودش رو بیشتر به کاناپه چسبوند.پری کوچولویی که حالا داشت به واقعی بودنش ایمان میاورد به سختی خودش رو از شست پای ییشینگ بالا میکشید و با صدای نازک و حرص‌آلودش غر زد: "چرا بیدار نمیشی؟ یه عالم وقت داشتم صدات میزدم."ییشینگ فقط پشت سر هم پلک میزد تا اتفاق درحال وقوع رو هضم کنه تا اینکه با صدای دوباره معترض سوهو حواسش رو جمع کرد: "هی؟ بالم آسیب دیده، کمک کن بلندشم."دستش رو با تردید جلو برد و با پریدن موجود فرز و نشستن وسط کف دستش، از جا بلند شد و راه اتاق خواب رو در پیش گرفت.قبل از روشن کردن چراغ، ضربه‌ی آرومی کف دستش متوقفش کرد: "روشن نکن."_یعنی چه؟_من زیر نور میسوزم و هیچی ازم نمیمونه. تصمیم با خودته.ییشینگ متحیر و گیج از صدای دردناکش بیخیال پریز شد و لبه تخت نشست: "ببینم حالت خوبه؟ چه بلایی سرت اومده؟"_با یه خفاش درگیر شدم.ییشینگ از تصورش دلش ریش شد. با انگشت کوچکش روی سر پسر کوچولویی که دیگه تاج نداشت رو نوازش کرد.بعد از چند 0=3+3...
ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 23 تاريخ : سه شنبه 2 آبان 1402 ساعت: 14:46